سفارش تبلیغ
صبا ویژن

نجواهای محتاجانه با خدا ..

پروردگارا ای منتهای در خواست حاجتها و ای انکه رسیدن به خواسته ها در پیشگاه اوست.
  ای انکه نعمت های خویش را با قیمت نمی فروشد وای انکه داده های خویش را با منت گزاردن تیره نمی کند , وای انکه می توان با او بی نیاز شد ولی هرگز نمی توان از او بی نیاز شد و ای انکه به او روی می اورند و از او روی گردان نمی شوند ..
و ای انکه خواسته ای نیازمندان از او قطع نمی شود , و ای انکه اسباب و وسایل حکمتت او را تغییر نمی دهد , و ای انکه , خواسته های نیازمندان از او قطع نمیشود و ای انکه , دعای دعا کنندگان او را به زحمت نمی اندازد و خود را به بی نیازی از افریدگانت ستوده ای و راستی سزاوار بی نیازی از ان ها هستی ...
افریدگان را به فقر و تنگ دستی نسبت داده ای و راستی ان ها نیز شایسته  احتیاج به سوی تو اند ... پس کسی که از درگاه تو بخواهد , روزنه ی نیاز خود بندد , و به وسیله ی تو بخواهد فقر را از خود برهاند ...محققا" خواسته ی خود را از جایگاه حقیقی اش طلب کرده است و از راه صحیح به خواسته اش رسیده است
خدایا من به درگاه تو حاجتی دارک که به ان نمی توانم برسم و در برابر ان بیچاره شده ام و نفس من چنین وانمود میکند که حاجتم را پیش کسی ببرم که او خود حاجتهایش را نزد تو می اورد و در خواسته هایش از تو بی نیاز نیست  و اتنچه نفس وانمود میکند لغزشی است از لغزش خطا کاران  و گناهی است از معصیتهای گناهکاران .
پس ای پروردگار من , من از روی رغبت اهنگ تو نموده ام و با اعتماد به تو امید بر تو بسته ام و داسنته ام حتما" بیش ترین چیزی که از تو بخواهم در برابر دارایی و توان تو اندک است ...
خدایا !

اجابت ککننده ی دعایم باش و به ندایم نزدیک و به تضرع و زاریم مهربان و به صدایم شنوا باش و امیدم را از خودت قطع نکن و دعایم را از درگاهت بر نگردان و در این خواسته و غیر از انگرایشم را به غیر خودت متوجه نکن ..

خدایا تو صلاح امر دنیا و اخرتم را خوب میدانی پس به خواسته هایم با مهربانی نظر کن ..


معشوق بی نظیر من ..

چشمانم را میبندم و با دلم به تماشایت می نشینم و سپس مرا افسوس و شرمساری در بر میگیرد ...
افسوس باد مرا که یک عمر تو را فقط به چشم یک دوست مینگریستم ..
افسوس باد مرا که تو همیشه در کنارم بودی من از تو جدا ...
افسوس باد مرا که چه لحظه هایم را بی عشق تو سپری کردم ...
شرم باد مرا که عشق خود را به پای معشوقه های متناهی و تهی و دروغین خرج کردم ...
شرم باد مرا که زندگی ام را بدون نام و یاد تو سر کردم...
شرم باد مرا که تو پناهم بودی و من در پی پناهی خود گم گشته بودم ...
به عقب بر میگردم و دوباهر خاطراتم را مرور می کنم ...
چشمانم را میگشایم تو را میبینم در حالی که گویا با من داری حرف میزنی ...
اما چرا من سخنی نمیشنوم ...سیلی محکمی به خودم می زنم و صدای محکم ضربه را احساس میکنم ...
مطمئن می شوم که میشنوم ...دوباره به سویت نگاه میکنم ...اما خبری از تو نیست ... اری ..من هرگز ظرفیت دیدین و شنیدن تو را نخواهم داشت ...
پس در دلم سراغت را باز میجویم .. در دلم نیز دیگر تو را نمی یابم ...غافل از اینکه تو خود یابنده ی دلهای شکسته و بی پناهی ...
پس ای معشوق نامتناهی من ؛ هیچ گاه مرا به خودم وامگذار و یار و پناه و عشق من بمان ..